سلام به همگی.
من دوباره بر گشتم منتظر شعر های جدید من باشید.
الهی!دانایی ده که از راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.
الهی!آفریدی رایگان و روزی دادی رایگان، بیامرز رایگان که تو خدایی نه بازرگان.
الهی!بنیاد توحید ما خراب مکن و باغ امید ما بی آب مکن.
الهی!می بینی و می دانی و برآوردن می توانی.
الهی!بود و نابود من تورا یکسان،از غم مرا به شادی رسان.
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد،
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت،
ولی بسیار مشتاقم،
که از خاک گلویم سوتکی سازد،
گلویم سوتکی باشد،
به دست کودکی گستاخ و بازی گوش،
واو،
یکریز و پی درپی
دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد،
بدینسان بشکند در من،
سکوت مرگ بارم را...
دزدی در خانه ی فقیری می گشت تا چیزی به دست اورد،در همان حال، فقیراز خواب بیدار شد و گفت:
آنچه تو در شب تاریک می جویی،مادر روز روشن می جوییم و نمی یابیم!
کلیات عبید زاکانی
فرمان دادم بدنم را بدون تابوت ومومیایی به خاک سپارند تااجزاء بدنم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد.
((کورش کبیر))
گلی خوش بوی در حمام روزی رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا ابیری که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گلی نا چیز بودم ولیکن مدتی با گل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم
باید هزا صخره بگرید به حال من با این پلنگ پیر چه کردی غزال من
حالا که شانه های تورا گریه می کنم خود را کنار می کشی از دست وبال من
آشوب گیسوان تو در باد دیدنی است هستند اگر چه با عث ملال من
اعصاب شعر های مرا خرد می کنی وقتی نمی رسد به تو حتی خیال من
بارانی از غزل هایم ازشما آن چشم های ساده ومعصوم مال من
می جویمت چنانچه لب تشنه آب را هر گز مباد کم شود از شور وحال من
تا مولیان چشم تو راهی نمانده است امروز خوب آمده شیراز فال من
ای دل آرام باش و آسوده،روزی می آید که ابرها از آسمان تو کنار خواهند رفت و تو نیز آفتاب عشق را خواهی دید.ای دل آرام باش و به لالایی نرم عشق گوش بسپار!
کاش تو این نوشته را می خواندی،کاش می دانستی دلم در حسرت دوباره دیدنت در سینه می سوزد.کاش شمع آرزوهای مرا باد جدایی تو خاموش نمی کرد،کاش می دانستی که جای تو برای همیشه کنار تنهایی من خالیست.
کاش می شد از شوق زندگی سرود.کاش می شد در بغض دریا شکست،کاش می شد یک نفس از عشق گفت،کاش می شد راوی قصه ها شد،کاش می شد به دوران کودکی رفت و از مرز قصه ها گذشت.کا ش می شد سراسر عشق و خوبی بود.